_ چند وقت است دفن شده اید؟

_ تقریبا هجده سال.

_ امیدوارم بخواهید زندگی کید؟

_ نمی دانم.

بعد، آنقدر در عالم خیال زمین را میکَند و میکَند تا یکی از همراهانش با حرکتی بی صبرانه از او می خواست شیشه را بالا بکشد.

کلمات گویی همین الان گفته شده باشند به گوش میرسیدند که مسافرِ خسته کم کم از روشناییِ روز هوشیار شد و فهمید که از اشباح شبانگاهه خبری نیست. مسافر همچنان که به خورشید نگاه می کرد با خود گفت: "هجده سال! ای خدای بخشنده! چه طور می توان هجده سال زنده به گور بود!"

Image result for €Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù† دو ØÙر ترØÙ…Ù نوØÛŒÙ† ابراÙیمی€€Ž

نام کتاب: داستان دو شهر

 نویسنده: چار دیکنز

مترجم: نوشین ابراهیمی

خیلی کتاب قشنگی بود :))

داستانِ دو شهر

سال ,هجده ,شهر ,کتاب ,کم ,میکَند ,هجده سال ,دو شهر ,به خورشید ,خورشید نگاه ,همچنان که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش دامنه های رتبه دار سایت و چت روم وبلاگ گلچینِ مداحی معارف قرآن دنیای شیرین ریاضی مرکز تربیت معلم شهید رجایی تبلیغات پیامکی ☆☆تــــــــــلنگُرتـــــفـــــکّــــــــــر☆☆ جملات عاشقانه کوتاه,متن های عاشقانه زیبا ژنــرال نویس طراحی با مبلمان لوکس و خاص خانه درسا